«جنبش چپ »((قسمت ششم و پایانی))
محمد عالم افتخار محمد عالم افتخار

 و معادله ای از کاشف « نسبیت » (اینشتاین)

 

“ only two things are infinite ,

The universe and human stupidity , and I` m not sure about the former. “

ALBERT EINSTEIN

«  فقط  دو  چیز  بی نهایت  اند ؛

کائینات     و               استوپیدیای بشر .

 و من  در بارهء اولی مطمئن  نیستم  . »              (آلبرت اینشتاین)

 

 

 

 

شکست های کوچک تاکتیکی ؛ و  

پیروزی های بزرگ استراتیژیک « جنبش چپ» در افغانستان

 

 

 

میدانم خیلی ها از این عنوان گرفتار تعجب میشوند ؛ چرا؟

 

نخست به دلیل اینکه آنان با مقولات  و ترمینولوژی مشکل  دارند .

به مجرد شنیدن واژهء «جنبش چپ» ؛ حزب دموکراتیک خلق افغانستان  و کودتای 7 ثور1357 ؛ به ذهن  شان  تداعی می گردد . پلیگون پل چرخی  و صد ها  و هزاران کشتارگاه دسته جمعی ی هموطنان  مظلوم  و از دنیا  بی خبر ما  به  خاطره ها  بالا  می آید  که  در سراسر افغانستان  به  طرزی عجیب  و باور نکردنی به ناگهان از  زمین دهان  گشود  و از آسمان نازل گردید ...

 

دوم به دلیل اینکه آنان با تاریخ  و تحلیل تاریخ ؛ به مثابهء یک  پروسهء پیچیدهء منحصر به بشر ؛ و به سخن اینشتاین منحصر به « استوپیدیای بشر» ؛ مشکل دارند .

هر چه هست ؛ فرار از تاریخ ؛ فرار از « بشر بودن» است ؛ ما نمی توانیم همانند کبک ؛ سر زیر برف کنیم  و اینهمه جرم و جنایت را به شخصی شخیص و یا باندی تصادفی نسبت دهیم  و خود ؛ با آسوده گی ی وجدان ؛ ادای تقدس در آوریم  و بر پرند افتخارات بلمیم.

نسل من ( نسل نویسنده ) همه میدانند و شاهدان زنده اند که شخصیت عجیب  و هولناک  و رسام آور این مقطع ؛ کسی به  نام حفیظ الله امین  بود  که  با  «رهبر کبیر»  و « استاد نابغه» ساختن آدم  ساده لوح قبیلوی  چون  نور محمد تره کی ؛ شگفت انگیز ترین  درامهء تاریخِ  سیاست  و  قدرت  و نظامیگری  را به  نمایش گذاشت .

مردم با شرف و صاحب وجدان افغانستان میدانند که حفیظ الله امین ؛ عنصر چپ نبود ؛ صرف نظر از سایر شواهد و قراین ؛ به حکم عمل  و نتیجهء عملش  ، بلیه ای برای انفجار دادن تشکل نوجوان معینی از فعالان جنبش چپ افغانستان از درون ؛ بود.

بازهم ؛ به  حکم عمل  و نتیجهء عملش ؛ مهرهء اعجاز گری ؛ در تعیین کننده ترین مرحلهء یک « بازی بزرگ ـ یعنی جنگ سرد » در تاریخ جهان ثابت گردید!!

ولی او از  کدامین قسم  نبوغ  میتوانست  بر خوردار باشد که  این  چنین دراماتیک  و معجزه آسا همه پله های قدرت را در افغانستان در نوردد  و در بیش  و کم یکسال حاکم مطلق  و فوق  مطلق  کشور متمدن  و صاحب تاریخ  و فرهنگ دیرینهء افغانستان  شود  و  در  دگرگون ساختن پروسهء جهانی ؛ چنین سهم  و نقش کبیر ایفا نماید ؟؟

من به همهء اهل غرض  و مرض  و غیر آن ؛ با کمال قاطعیت اطمینان می دهم  که سازمان های جاسوسی  و ضد جاسوسی ی فوق گمان  و قیاس (CIA) ، (MI6) ، (KGB)...هرگز و ابداً  از چنان  توانایی جادویی  برخوردار نبوده اند و نیستند که  از  یک محصل (یا محصلان و غیر محصلان) افغانی در چند صباح حضور در انگلیس  و امریکا  و روسیه ... ؛ بتوانند چنین اهریمن ( یا اهریمنانی ) درست نمایند .

وانگهی ؛ آیا عناصری که توسط  ضیاء الحق و آی ایس آی (ISI) [ و نیز (CIA)  و (MI6)  و موساد  و ساواک ... ] و قدمه های پائین تر به  حیث رهبران  و قوماندانان «جهاد افغانستان» ، رهبران و قوماندانان « طالبان» افغانستان ؛  و بالاخره  رهبران  و قوماندانان القاعده  و دیگر بازیگران « بازی شیطانی(1)» برگزیده  و بر جان  و مال  و شرف  و هستی  و معنویت  و انسانیت .. مردمان ما  و سایر بلاد ؛ استیلا بخشیده شدند ؛ استعداد و نبوغ بعضاً فراتر از حفیظ الله امین  و نفرات انگشت شمار باند او ؛ تبارز ندادند؟؟؟

اینجاست که به درستی گفته اند ؛ سازندهء تاریخ اشخاص و شخصیت ها ، گروپ ها  و داره های تصادفی  و گروپ باند های بی بیخ  و ریشهء توطئه گر... نبوده بلکه « توده های مردم اند !»

اکنون نیز با  تأسف قسمت های استوپیدیتیک دماغ ( تا چه باشد قسمت های نان استوپیدیتیک آن!؟) ما را زیاد اجازه  و امکان درست فهمی  نمیدهد  و غالباً خیال  میکنیم زمانی توده ها ؛ تاریخ میسازند که  در غلیان هایی مانند انقلاب کبیر فرانسه ، انقلاب اکتوبر روسیه ، انقلاب چین .... و ( اخیراً انقلاب ایران )  به  خیابانها  و صف های قیام  مسلحانه حضور یابند  و القصه  کار و پیکار  فیصله کن  نهایی  بنمایند .

در حالیکه با اندک دقت و تفکر ؛ یک دماغ سالم صاحب عقل سلیم  در می یابد که عکس این وریانت هم « ساختن تاریخ » است!!!

فقط  با انصراف از بحث «کار و زحمت تولیدی» برای لحظه حاضر ؛ وقتی ( حالا به هر دلیل و جبر و عامل و انگیزه ای ) توده ؛ درست (سیاسی) عمل نمیکند و یا بد عمل میکند ؛ هم «تاریخ» را همو میسازد !

بدبختانه حالا ما آنقدر ها ؛ توسعهء ذهنی ی آفاقی نداریم که اینجا کرهء زمین  را همانند «یک گارگاه تاریخ سازی» فرض کرده  و در مورد تجارب انجام دهیم ؛ در راستای احاطهء فکری ی نسبتاً  میسر  برای مان ؛ بر تمامت  ساحهء  کشور محاط  به  خشکه ای  مانند افغانستان هم ؛ مشکل  و دلهره  کم  نیست  و یقیناً متعصبان («جنین مغزان ـ 2») ایلی  و قبیله وی  و تباری  و مذهبی  و فرقه ای... از داشتن چنین احاطه ای به طرز رقت انگیز محروم میباشند .

با اینهم ؛ ناچار کشور خود ؛ افغانستان را عرصه «تاریخ سازی» فرض کرده  و آنرا به یک کشتی ی بزرگ  که سفر طولانی  و پرپیچ  و خم در بحری مواج  و توفانی پیش رو دارد ، تشبیه میداریم .

درین حالت تمامی سرنشینان این کشتی ؛ همان توده های مردم افغانستان اند . لا اقل هر فرد «بالغ و عاقل» توده باید بداند  و مترصد و محتاط  باشد که این کشتی که  حیات  و ممات همه  و هر کدام  به سلامت  و سفر با عافیت  آن منوط  است ؛ آیا توسط  کسانی اهل  و صالح  و لایق  و ماهر هدایت  میشود  و آیا  آنان سادیست ها ، رهزنان  ، تروریستان ... نیستند  و یا کشتی  را  در مجموع  به رهزنان  و تروریستان  و مافیا های دور و نزدیک  نفروخته اند  و یا اگر در معرض همچو جبر ها و تقاضا ها قرار گیرند ؛ به نفع سرنشینان ؛ مقاومت خواهند  کرد  و مقاومت  کرده خواهند توانست  و آیا عندالزوم ( همانند کلینر شهید قهرمان سالنگ ـ 3) حاضر اند به نفع کشتی  و سلامت سر نشینان ؛ از جان  و مال  و عزت  و آبرو  و  راحت  و شهرت .. خود بگذرند؟؟؟؟

آیا در کشتی  و قدمه های  خلبانی  و امنیتی ی آن ؛ سیستم آزموده ، مطمئین  و جوابده اطلاع  و کنترول  وجود  دارد ، آیا از ماشین الات  و تجهیزات اضطراری ی آن ؛ اطمینان موجود است ، آیا  ذخیرهء مواد سوخت  و ابزار های علی البدل مهم درجه اول  و درجه دوم ... آن کافی است  و باز ؛ با امانت داری از آنها حفاظت میشود؟؟؟

آیا مخربان مغرض  یا دیوانه ای مصروف سوراخ کردن  لایه های ایمینی  و آتش زدن انبارها و مهمات  و تخریب سیستم های حیاتی ی دیگر آن نیستند؟؟؟...

کم از کم با چنین دقت و بذل توجه  و احتیاط  و کار و تلاش خردمندانه است که میزان  ریسک  و خطر در کشتی ی حامل مان پائین میآید  و به صفر و به هیچ تقرب میکند . لذا  فصل هایی  از تاریخ سیر و سفر این کشتی  به حسن صورت  و نحوی مطلوب نگارش می یابد یعنی که « تاریخ» آن در همین مقیاس « ساخته» میشود.

 

 ولی برعکس ؛ به خصوص با درک و دانش از اینکه اینجا  و آنجا نقص  و خطر  وجود  دارد  و در میان  راننده گان ؛ خائینان  و عناصر نامطلوب  و نا اهل  موجود اند ؛ دشمن  در قدمه هایی رخنه کرده  و کس یا کسانی لایه های  زیر کشتی را  دارند  سوراخ  می کنند ؛ بادبانها و سیستم های ایمنی را از کار می اندازند ؛ ذخایر غذایی  و مهمات را به دریا انداخته میروند ؛ اگر سر نشینان = (همان توده!) ؛ گرفتار بلاهت « به من چی !؟» و سفاهت  و فوق سفاهت « خواب خرگوشی و بی تفاوتی های ماورا بشری » باشند ؛ هم ؛ سرنوشت  کشتی  رقم می خورد و در نتیجه «تاریخ» آن ساخته میشود .

لذا در اینکه تاریخ ـ به هرمقیاسی ـ توسط  « تودهء مردم» ساخته میشود ؛ بحث  و جدلی وجود  ندارد ؛ اینجا بحث  فقط  همین قدر میتواند باشد که این توده ؛ برای اینکه تاریخش سیاه  و ننگین  و به  کام دشمنان ساخته  شود ؛ چگونه  و با چه  ذرایع  و تدابیر و  وسایلی  تخدیر  و  تحمیق میشود  و انرژی هایش به  وحشیانه ترین  و رقت انگیزترین اشکال  و اطوار بر ضد حیات ، منافع  و مصالح خود ، همردیفان  و همسرنوشتان ، کشور و فرهنگ  و معنویات ، آینده گان  و گذشته گانش  مورد سوء بهره برداری قرار میگیرد !؟

 برای آنکه  حتی الامکان  به ساده گی ؛ به کُنه موضوع  راه یابیم ؛ باید بیش از پیش روشن کنیم  که هدف از جنبش چپ  و سازنده گی ی تاریخ ؛ اصلاً  و ابداً چیز هایی  مانند حزب دموکراتیک خلق افغانستان  و هیچ حزب  و سازمان  و تشکل  و تنظیم  و تحریک  و جبهه  و شخصیت  و لو  در سطح  اسکندر و چنگیز  و ناپلئون  و محمد  و مارکس  و امین  و کارمل ... نیست ؛ نبوده است  و بوده هم نمیتواند .

مفهوم « توده» تا زمانیکه موجود حیه ای به نام بشر در عالم هستی موجودیت دارد ؛ مفهومیست تقریباً معادل مفهوم هستی و حیات !

تا جائیکه علوم باستانشناسی ، جامعه شناسی ، روانشناسی  و تاریخ ساینتفیک مبرهن داشته  و تسجیل کرده اند ؛ پیش از اینکه تضاد های طبقاتی آشکار شود و حاد گردد ؛ نوع بشر تنها با  ناملایمات  و سوانح  و بلایای طبیعت  مواجه  بود  و با آنها ؛ چه فرداً فرداً  و چه در گروه های منسجم  و  دارای ضوابط  تقسیم کار ؛ می رزمید و از موجودیت و ارزش  و اصل  و نسب خویش دفاع  می نمود .

ولی با انقسام یافتن جوامع  به  طبقات  و اقشار دارای منافع  و امتیازات متضاد جبههء دیگری بر روی توده های بشری گشوده شد که عبارت بود  و عبارت است از مبارزه  با نابرابری ها  و بی عدالتی های اجتماعی ؛ یعنی علیه ستم  و بیداد  و توهین  و تحقیر و استثمار  و استعباد اکثریت های مطلق توسط  اقلیت های کوچک ( و حتی ظاهراً توسط  فرد یا افراد قدر قدرت )!!!

مسلماً پیامد های روانی ی حوادث  و سوانح  و تموجات  و توفان ها  و انواع ضربات  بر بشر که توسط  خود طبیعت اعمال شده  و میشود ؛ پُشت سر هم  و بر روی هم انباشته شده ؛ مانند کلاف سر درگم  بی پایان روان (و فرهنگ) بشری را به آفات  و امراض  و تروما ها ...ی بیحد و حصری مواجه  گردانیده و میگرداند که جای بحث آن اینجا نیست ؛ و اما آنچه بشر از دست بشر در طول اعصار جوامع طبقاتی کشیده ؛ غالباً به ضریب نجومی ؛ کمپلکس های متراکم بار آورده  و موجب رسوبات انفجاری بالقوه  تباهکنندهء پیشبینی ناپذیر در روان قبایل  و عشایرِِ  به ویژه  سخت تر ستمدیده  و محرومیت کشیده  و تحقیر گشته  گردیده است .

با در نظر داشت هر دوی این مجموعه آفات روانی متراکم شونده  و ماندگار شونده  و نسل پئ نسل مداومت یابنده است  که  نابغهء کبیر عصر ما  البرت اینشتاین ؛ روان بشر  را به مثابهء « استوپیدیا» می بیند که هیچ کرانه ای نمی شناسد :

 

“ only two things are infinite ,

The universe and human stupidity , and I` m not sure about the former. “

(ALBERT EINSTEIN)

«  فقط  دو  چیز  بی نهایت  اند ؛

کائینات                 و                     استوپیدیای بشر .

 و من  در بارهء اولی مطمئن  نیستم  . »              (آلبرت اینشتاین)

 

باید اذعان داشت که این بحثی کوچک نیست و رسیده گی به آن با فرض اینکه قسماً در توان من کمترین و هیچمدان هم باشد ؛ در حیطهء سلسله مقالات جاری نمی گنجد ؛ با اینکه  کتاب های نشر شده  و نشر نا شدهء بنده ؛ همه به نحوی از انحا پیرامون آن دور می زند ؛ معهذا من هنوز «اندر خم یک کوچه » بیش نیستم .

ولی به خاطری که بالاخره اکنون  و اینجا ؛ کاری باید کرد ؛ بالاجبار روی دو مقولهء تهدابی ؛ اندکی مکث مینمایم  و این  مقولات  که  بخصوص در معارف دینی خیلی برجسته گی دارند ؛ عبارت اند از :

 

1 ـ نجات

 

2 ـ انتقام

 

در بخش پیشین این مبحث عرض شد که نخستین قدمهء  فرهنگ بشر ـ  تا جائیکه  اثبات گردیده است ؛ «جادو» میباشد . معارف ، هنر ها  ، تشریفات  و تدابیر جادویی  با  مختصر تغییرات  و کاست  و افزود ها توسط  معارف دینی ی بشر مداومت  بخشیده  شدند  و امروز ساینس و تکنولوژی قادر نیست ؛ در کُل ؛ بدیلی برای آنها وضع نماید و لذا کافهء بشر؛ در بخش زنده گانی ی معنوی ی خویش ـ هم  به سطح  فرد  و هم  به سطح اجتماعات  ـ  با جادو  و مناسک  دینی  و مذهبی  و سنت های معنوی ی دیگر  اقناع  و اشباع  میشوند .

البته هدف ؛ اینجا  از تداعی ی این مسلمات ؛ کمک گرفتن از آن ها  در سهل ساختن  فهم مقولات  بالا میباشد  و بس !

چنانکه از ظاهر امر هم استنباط  میشود ؛ مقولهء « نجات » اساساً  معطوف  بر رهایی جستن از ظلم  و رقیت  و بیداد همنوع  است .  با  اینکه این مقوله ؛  در معارف  دینی غوامض  بسیار  پیدا کرده  و خاصتاً  صورت نجات یافتن  از اثرات  گناه  و « گناه اولیه » ؛ شیطان  و  نفس اماره کسب نموده است ؛ ولی هرگاه  به  دقت کافی ی علمی  رمز گشایی شود ؛ حقایق  بزرگ غیر منتظره ای از آنها استنباط  میگردد .

اولاً رستاخیر برای « نجات» واضحاً با  ادیان  و خاصتاً  با  ادیان ابراهیمی آغاز یافته است  و چندان اثری از آن در عصر جادو ـ که  به  طور یک کُل ؛ هماورد بشر تنها ؛ طبیعت است  ـ  نمی توان یافت .

با اینکه رهایی از «عالم فانی» ، «دنیای دون» و امثال آنها میتواند در گذشته های عصر جادو هم  مورد  داشته باشد ؛ ولی به آن حدت  و اشکال بخصوصی  که  در ادیان مطرح میگردد ؛ بدون احساس  ممتد  و تجربهء تاریخی ستم  و اجحاف همنوع ؛ غیر منطقی  به  نظــر میرسد .

به تصور بنده ؛ در این زمینه  تمسک  به  یک  تجربهء دینی  و تحلیل منطقی  و علمی ی آن ؛ ما را به هدف نزدیک ـ و بلکه واصل ـ  میکند .

میدانیم  که ادیان همه  به  نحوی از انحا ؛ از «منجی» غایی  و نجات نهایی ؛ امید و نوید می بخشند .

درین راستا من به اجازهء همدینان عزیز خود ؛ مورد مسیحیت را زیر بحث میگیرم که مزیداً در آتی ؛ برای فهم مسایل  بغرنج  ولی  خیلی  ضروری  و  حیاتی ی تحرکات  صیهونیستی  و فاشیستی « آرماگدون» و «فراماسیونری» نیز به آن ضرورت داریم ؟

البته  باید  قبلاً  تأکید کنیم  که  قرآن مجید ؛ حضرت عیسی ابن مریم  را به  صفت  پیامبر اولی العزم  و با صفت جلیل « روح الله» می شناسد و معرفی میدارد ؛ مگر با به  صلیب کشیده شدن او موافق نیست  و در نتیجه اینکه  خون مسیح  برای «نجات» همه گان  از بار گناهان ؛ ریخته شده  و او « برهء قربانی» واقع شده باشد ؛ با مبانی اعتقادی ی  ما  سر  نمی خورد  و درین بحت  و تجزیه  و تحلیل هم ؛ ما به این مسایل دخل  و غرضی نداریم !

در آنچه  خاصتاً سه میلیارد مسیحی در جهان  به  نام «کتاب مقدس» می شناسند ؛ بخشی به نام «عهد جدید» یا "انجیل مقدس" وجود  دارد  که  گویا  شامل  سرگذشت  و تعالیم  حضرت عیسی مسیح میباشد .

اولاً ؛ خود اسم « مسیح ( در عبری = میشیا)» به معنای «نجات دهنده» است .  دین  بسیار کهن یهودیت  منجمله در تورات ( عهد قدیم)  به  پیروان  خود ؛ از ظهور « منجی  یا  میشیا ( مسیح)» وعده میداده است . ولی  چون عیسی ابن مریم ؛ ظهور می کند  و  مدعی  «میشیای موعـود» بودن میشود ؛ علی الظاهر به دلیل مبارزهء  بی امانش علیه اشرافیت  دینی ی یهود  و سلطهء امپراتوری روم  بر این قوم ؛ نه فقط  مورد پذیرش قرار نمیگیرد بلکه همه  بر ضدش  می شورند و حتی  با خیانت  یکی از حواریونش ؛ به دام دشمنان  می افتد  و طبق اناجیل  چهار گانه ( لوقا ، متی ، مرقس  و یوحنا ) به لراننده ترین حالت فجیع  بر صلیب کشیده میشود.

پس از این ؛ باور اساطیری در عیسویت  به آن متمرکز میگردد که سرانجام خود عیسی مسیح که به آسمان رفته است ؛ بر میگردد و انتقام دشمنان بنی اسرائیل را  از همه  اقوام  متجاوز  و آدمیان ستمگر می ستاند و این قوم بر گزیده را پیش از اتمام دنیا ؛ به  نجات و  پیروزی نهایی میرساند ؛ و زمان این پیروزی و کامرانی بنی اسرائیل ؛ هزار سال  تحت  سلطنت عیسی مسیح  ادامه  کسب  می کند.

یکی از دراماتیک ترین نمود های این باور در « مکاشفهء یوحنا» ـ قسمت پایانی ی"انجیل مقدس" آمده که بیحد  جالب  و جذاب  و آموزنده... می باشد  و ما درست همان  را همراه  با عزیزان مرور مینمائیم :

 

***

مکاشفهء یوحنای رسول  ـ بخش مهم و غیر مکرر و از هر نظر جالب و در خور تأمل انجیل کامل است . لزومی ندارد ؛ در زمینه پیشداوری گردد . چند سخن آغاز آن ؛ گویای خیلی چیز ها از تمامیت آن میباشد :

 

« فصل اول

این مکاشفه ایست که خدا به عیسی مسیح داده است تا آنچه که باید به زودی رخ دهد ؛ به بنده گانش نشان دهد . او فرشتهء خود را  به  نزد بندهء خویش یوحنا  فرستاد ؛ تا این چیز ها را به او نشان دهد . یوحنا  با بیان آنچه شنیده و دیده است به حقانیت کلام خدا و شهادت عیسی مسیح گواهی میدهد . و خوشا به حال کسی که این را میخواند و کسانی که  به  این کلمات  نبوت گوش دهند  و طبق آنچه در آن نوشته شده است عمل کنند ؛ زیرا به زودی همهء این چیز ها  به  وقوع  خواهد پیوست .»

در ادامهء فصل اول  و دوم  و سوم  پیام هایی به هفت کلیسا نوشته شده است که (طبق مکاشفه ) از زبان خود عیسی مسیح  و به امر وی ؛ توسط  یوحنای نبی نگارش یافته است . در ختم  پیام های مذکور ؛ مکاشفه چنین ادامه می یابد :

 

مکاشفه ـ فصل چهارم

 

پرستش در عالم بالا :

پس از آن نگاه کردم  و در آسمان دری گشاده دیدم  و همان صدایی که  من در آغاز شنیده بودم مانند شیپوری به من میگفت : « بالا بیا ؛ من آنچه را که باید بعد ازین رخ دهد به تو نشان خواهم داد.»

روح خدا مرا فرا گرفت . دیدم که در آسمان تختی قرار داشت و بر روی آن تخت کسی نشسته بود که مانند یشم  و عقیق میدرخشید ؛ و در گرداگرد تخت رنگین کمانی  بود  به  درخشنده گی زمرد . در پیرامون این تخت 24 تخت دیگر بود و روی آنها 24 پیر نشسته بودند . آن ها  لباس سفید به تن و تاج زرین به سر داشتند . از آن تخت برق ساطع میشد و غرش و رعد شنیده میشد . در جلوی تخت هفت مشعل سوزان میسوخت . اینها هفت روح خدا هستند . و همچنین در برابر تخت چیزی که مانند دریای شیشه یا بلور بود ؛ دیده میشد . در اطراف و در چهار گوشهء تخت چهار حیوان قرار داشت که بدن آنها  از هر طرف پر از چشم  بود . حیوان اول مانند  شییر بود . دومی مانند گوساله ؛  سومی صورتی مانند صورت انسان داشت  و چهارمی  مانند عقابی  پــر گشوده بود .

هریک از این چهارحیوان ؛ شش بال داشت و بدن آنها  از هر طرف پُر از چشم بود و شب و روز دایماً میگفتند : « قدوس ؛ قدوس ؛ قدوس ؛ خداوند ؛ خدای  قادر مطلق که  بود  و هست  و خواهد آمد ».

 هروقت ؛ این حیوانات آن تخت نشین را که تا ابد زنده است  تجلیل  و تکریم  و تمجید  می کنند . آن 24 پیر در برابر تخت نشین که تا ابد زنده است ؛ سجده میکنند  و او را  می پر ستند . تاج های خود را در جلوی تخت او می اندازند و فریاد میزنند : « ای خداوند و خدای ما ؛ تو تنها شائیسته ای که صاحب جلال و برکت و قدرت باشی زیرا تو همه چیز را آفریدی و به ارادهء تو آنها هستی و حیات یافتند ».

 

فصل پنجم ـ

 

بره و طومار:

آنگه دیدم که تخت نشین ؛ طوماری در دست راست دارد که هر دو طرف آن نوشته شده  و با هفت مُهر ؛ مُهر و موم شده بود و فرشتهء نیرومندی را  دیدم  که  با  صدای بلند میگفت : « کی شائیسته است که طومار را بگشاید و مهر هایش را بر دارد ؟ »

اما هیچکس در آسمان یا روی زمین  و یا زیر زمین قادر نبود که  طومار را بگشاید  و یا  به داخل آن نگاه کند . من زار زار میگریستم زیرا کسی یافت نشد که شائیسته ء آن باشد ؛ طومار را بگشاید و یا به داخل آن نگاه کند .

آنگاه  یکی از پیران به من گفت : « گریه مکن ! زیرا  آن شییر ؛  شییری که  از طایفهء  یهودا  و نهالی از نسل داؤد است پیروز شده  و او حق گشودن طومار و بر داشتن هفت مُهر آنرا دارد . »

 آنگاه دیدم که در وسط همان تخت و در میان آن حیوانات و پیران ؛  بره ای ایستاده  بود  که علامت برهء قربانی شده  را داشت . آن  بره ؛ دارای هفت شاخ  و هفت چشم بود . هفت چشمیکه هفت روح خدا هستند و به همه جهان فرستاده شده اند .

 بره جلو آمد و طومار را  از دست راست تخت نشین گرفت . همینکه او آنرا گرفت ؛ آن چهار حیوان و 24 پیر پیش بره  سجده  کردند . پیران به یک دست چنگ داشتند و به دست دیگر جام های زرین پُر از بخور که نشانهء دعا های مقدسین است .

آنها سرود تازه ای می سرائیدند :

« توشائیسته ای که ؛ تومار را بگیری و مهر هایش را بگشایی زیرا تو کُشته شدی و با خون خود مردمان را  از هر قبیله و زبان ؛ از هر ملت  و امت  برای خدا  خریدی . تو ؛ آنان را  به سلطنت رسانیدی تا به عنوان کاهنان ؛ خدای ما را خدمت کنند و آن ها  بر زمین  فرمانروایی خواهند کرد .»

آنگاه نگاه کردم  و صدای فرشته گان بیشماری را که  صد ها هزار و هزاران هزار بودند ؛ شنیدم . آنها  در اطراف آن تخت و حیوانات و پیران ایستاده بودند و با صدای بلند فریاد میزدند :

« برهء قربانی شده شایسته است تا قدرت  و ثروت  و حکمت  و تواناییی ، حرمت  و جلال  و تمجید  بیابد .»

 آنگاه می شنیدم که همه موجودات آسمان و زمین و زیر زمین و دریا و هرچه درآ نها هست ؛ فریاد میکردند :

« شتایش و عزت ؛ جلال و قدرت از آن کسی باد که بر تخت می نشیند و تا به ابد از آن  بره  باد »

 و آن چهار حیوان گفتند :« آمین » و پیران سجده نموده و او را پرستش کردند .

 

فصل ششم ـ

 

شکستن مهر ها :

در آن هنگام که  بره ؛ نخستین مهر از آن هفت مهر را شکست من ناظر بودم و شنیدم که یکی از آن حیوانات  با صدایی مانند رعد میگوید :

 « بیا» و ناگهان اسپ  سفیدی دیدم که  سوار آن کمانی به دست  داشت و تاجی به او داده شد و او پیروزمندانه عازم  فتح و ظفر  شد .

وقتی بره ؛ دومین مهر را گشود شنیدم حیوان دوم گفت :

« بیا » و اسپ دیگری که سرخرنگ بود  بیرون آمد و به سوار آن قدرت داده شد تا صلح را از روی زمین بردارد تا انسانها یکی دیگر را بکُشند و همچنین به او شمشیر  بزرگی داده شد .

وقتی بره سومین مهر را گشود؛ شنیدم که حیوان سوم گفت :

 « بیا » آنگاه ؛ نگاه کردم  و اسپ سیاهی را دیدم  که  سوارش ترازو یی به  دست داشت  و صدایی از میان آن حیوانات به گوشم رسید که میگفت :

قیمت یک چارک گندم  و یا سه چارک جو  مزد یک روز کار خواهد بود . به روغن زیتون و شراب آسیبی مرسان » .

زمانیکه او چهارمین مهر را گشود صدای حیوان چهارم را شنیدم که میگفت :

« بیا » وقتی به آنجا نگاه کردم اسپ رنگ پریده ای را دیدم که نام سوارش مرگ بود و دنیای مردگان به دنبالش می آمد . به او قدرتی داده شد تا یک چهارم زمین را با شمشیر و گرسنه گی و امراض مهلک و حیوانات وحشی از بین ببرد .

وقتی پنجمین مهر را گشود ؛  در زیر مذبح  ارواح  کسانی  را دیدم که  به  خاطر کلام خدا  و اعتراف ایمان خود شهید شده بودند . آنها با صدای بلند فریاد زدند :

« ای خداوند قدوس و راستین ؛ تا به کی به ساکنان زمین داوری نمی کنی  و انتقام خون ما را از آنها نمیگیری ؟

 به هر یک از آنها ردایی سفیدی  دادند و به آنها گفته شد که اندکی دیگر بیارامند  تا  تعداد همقطاران  و برادران شان که  می باید ؛ مثل آنان کُشته شوند ؛ کامل گردد .

آنگاه وقتی بره ششمین مهر را گشود ؛ دیدم که زمین لرزهء شدیدی رخ داد . خورشید  مانند پلاسی سیاه گشت ؛ ماه کاملاً مثل خون سرخ شد و ستاره گان آسمان مانند انجیر هایی که از تند باد به زمین میریزند ؛ فرو ریختند . آسمان مانند طومار درهم پیچیده ای ناپدید شد و همه کوه ها و جزیره ها از جای خود منتقل شدند و پادشاهان و فرمانروایان زمین ؛ سرلشکران و توانگران ؛ زورمندان و همهء انسانها چه برده  و چه آزاد خود را در غار ها و در میان صخره های کوه ها پنهان ساختند . و به کوه وکمر ها میگفتند :

 « به روی ما بیافتید و مارا از چهرهء تخت نشین و از خشم و غضب  بره  پنهان کنید ؛ زیرا روز عظیم خشم آنها رسیده است « کی میتواند آن روز را تحمل کند ؟ »

 

فصل هفتم ـ

 

144000 اسرائیلی:

بعد از این چهار  فرشته را دیدم که در چهارگوشهء زمین مستقر شدند و جلوی چهار باد زمین را میگرفتند تا دیگر بادی بر دریا و خشکی  و یا هیچ درختی نوزد و فرشتهء دیگری دیدم که از مشرق بر میخاست و مُهر خدای زنده را در دست داشت و با صدای بلند به آن چهار فرشته  که قدرت یافته بودند به خشکی و دریا آسیب رسانند گفت :

 « تا آن زمان که ما مُهر خدای مان را بر پیشانی بنده گانش نگذاریم به دریا و یا خشکی و یا درختان آسیبی نرسانید »

و شنیدم که تعداد کسانی که از همه قبایل بنی اسرائیل  نشانهء مُهر را دریافت داشته بودند ؛ 144000 بودند :

 12000 از قبیلهء یهودا ؛ 12000 از قبیله راؤبین ؛ 12000 از قبیلهء جاد ؛ 12000 از قبیلهء اشیر ؛ 12000 از قبیلهء نفتالیم ؛ 12000 از قبیله منسی ؛ 12000 از قبیلهء شمعون ؛ 12000 از قبیلهء لاوی ؛  12000 از قبیلهء یساکار ؛  12000 از قبیلهء زبولون ؛  12000 از قبیلهء یوسف  و 12000 از قبیلهء بنیامین .

 

جمعیت بزرگ از تمام ملت ها:

 

بعد از این نگاه کردم  و گروه کثیری را دیدم که به شمار نمی آمد از همهء ملل و همهء قبایل و امت ها  و زبان ها  در جلوی تخت و مقابل  بره ایستاده بودند . آنها لباس سفیدی به تن داشتند  و شاخهء نخل در دست شان بود و با هم فریاد میزدند :

 « نجات ما از جانب خدایی است که بر تخت می نشیند و از جانب بره است »

و همه فرشتگانی که در پیرامون تخت بودند همراه با پیران  و آن چهار حیوان در جلوی تخت چهره بر زمین نهاده  و خدا را عبادت کردند . آنها میگفتند :

 « حمد و جلال و حکمت ، سپاس و حرمت ، قدرت و قوت از آن خدای ما  باد ؛ تا  به  ابد ؛ آمین » ....

 

***

اندکی پس از فصل هشتم تا فصل 21 مناظر قیامت ؛ با گشودن مُهر هفتم که  موجب پدیداری هفت شیپور میگردد  و با  دمیدن متناوب آن هفت شیپور توسط  فرشته گان مؤظف ؛  شرح  و تصویر میگردد که در جریان آن یک دوران سلطنت هزار سالهء عیسی مسیح می آید  و اساساً زمین و آسمان جدیدی ساخته  میشود ؛ چون آسمان  و  زمین قبلی  در حوادث  قیامت  و خشم خداوندان و فرشتگان از میان رفته است  و مهمتر از همه شهرمقدس اورشلیم  جدید ؛ چون شهر نو و آبادان و مانند عروسی که  برای شوهرش آراسته  و آماده شده باشد از جانب خدا از آسمان به زیر می آید که دوازده  دروازه دارد ؛ با دوازده فرشتهء نگهبان  و مسماست  به نام  دوازده  طایفهء  بنی اسرائیل  و دیوار شهر بر دوازده سنگ  بنا شده که  بر سنگ ها  نام  دوازده رسول بره (عیسی مسیح ) منقوش است .

 نگارندهء «مکاشفه»  سایر محاسن و زیبایی ها و مواد ساختمانی و چگونگی ی شب  و روز اهالی ی این شهر را وسیعاً  شرح میدهد  و می افزاید که  صرف در آن معبدی ندیدم زیرا معبدش خداوند ـ خدای قادر مطلق و بره  بود .

این شهر توسط  فرشتهء رهنمای  یوحنای نبی « عروس یعنی زوجهء بره » نیز خوانده میشود . بدین ترتیب اورشلیم جدید و مقدسی که تعریف میشود ؛ معادل عرش خداوند است !

 

***

بنده قریب با یقین حدس می زنم که خوانندهء متوسط این متن ؛ چیزی را که منظور اصلی یعنی مفهوم « نجات » و « انتقام » است ؛ حتی پیش از نیمهء آن دریافته است .

 « نجات » نه تنها در این متن  بلکه در تمامی متون دینی که بنده تاکنون برخورده و قادر شده ام ؛ ستر و اخفا و تلبیس و تحریف منافقانهء صاحبان و برده گان زور و زر  را  از آن ها کنار بزنم ؛ فقط  مفهوم رهایی از استبداد و استخفاف  و اسارت همنوع  را دارد ؛ و درست به همین علت است که مفهوم انتقام (قصاص) نیز همرکاب و ملازمهء آن است .

میتوان گفت که طلب نجات و دعا و استدعای نجات از بلایا و مصایب طبیعی هم در دین جای بزرگی دارد و نمیتوان آنرا نادیده گرفت . ولی درین حالت « انتقام » مفهوم  پیدا نمیکند .

در فقه اسلامی ی ما گناه و خطا و جرم از خفیف ترین تا شدید ترین ؛ به شرایط  بسیار خردمندانه ای مشروط است تا مورد تعقیب عدلی و مجازات ( به عبارت دیگر مورد قصاص و انتقام ) قرار گیرد .

 این مجموعه شرایط « اهلیت شرعی » خوانده میشود که شامل  نه  فقط آدم بودن است ؛ بلکه شامل آدم بالغ و عاقل بودن میگردد یعنی آدم نابالغ و به کمال طبیعی ی عقلی نرسیده ، مجنون ، معتوه ، صغیر.. قسماً یا کلاً از ( قصاص ) جرم ارتکاب شده ؛ معاف میباشند . و شرط مهم دیگر نیز ؛ موجودیت تثبیت شدهء « قصد و عمد » در عمل و واقعهء جرمی است .

با عرض پوزش از کم گویی در زمینه ؛ به طور کل میتوان نتیجه گیری کرد که معارف جادویی و دینی عموماً برای رد بلا های غیبی ؛ آئین ها و تدابیر صدقه و قربانی و نماز و نیایش وغیره را تکامل بخشیده اند ؛ ولی برای نجات از ظلم و بیداد و برده سازی و جنایت همنوع ، آئین های عدلی و قضایی را به جریان انداخته اند .

 معهذا از آنجا که بهترین قوانین فقهی و سیستم های عدلی ـ قضایی هم در وجود حاکمیت جبارانهء اقشار و طبقات حاکم غارتگر و ستمگر نمیتواند تقریباً هیچ دردی از درد های بیکران توده ها را درمان کند ( که زنده ترین نمونه و ثبوت این حقیقت دهشت انگیز را هم اینک ؛ در وجود  دم و دستگاه های عدلی و قضایی جهادی و عدل اللهی!! رژیم مزدور حکام داخلی و امپریالیست های جنایت سرشت نفتی ی خارجی در کشور خود با تمام وجود خویش لمس مینمائیم ) آثار آفات ستمدیده گی و مظلومیت و شهیدی و هردم شهیدی در جسم و جان و روح و روان توده های میلیونی لحظه به لحظه و سال به سال و نسل به نسل متراکم شده میرود ؛ از یکسو به قیام ها و عصیان های گوناگون و خشم و پرخاش و سوختاندن «خشک و تر» ... می انجامد و از سویی در آرمانهای معجزه ای ی نجات به دست این یا آن منجی موعود و مورد انتظار تبلور می یابد و تا حد زیادی هم توسط ایمان به عدالت خداوندی در روز جزا و حشر و نشر...؛ تسکین یافته قابل تحمل گذرا میشود .

قابل تذکار است که نخستین حالت سیستماتیک ستم بشر بر بشر ؛ به طریق رشد اشرافیت قبیلوی آغاز گردیده است . توده های اولیهء بشری خیلی طبیعی و محترمانه ؛ ریاست و زعامت خود و دادرسی میان کسان خود را بر ریش سفیدان و بزرگان خاندانی و عشیروی و قبیله وی محول مینمودند .

 ولی رفته رفته از همین رسم طبیعی ومنطقی و عاقلانه ؛ در تعامل با غرایز بهیمی ی کلانها و خانها و ملوک و بسته گان و بلی گویان و چاپلوسان آنها ؛ قدرت برتر اقتصادی و نتیجتاً سیاسی زایش و پیدایش یافت و منجر به تولید اشرافیت های قبیلوی گردید .

اشراف قبایل آهسته آهسته ، مقامات و مناسب خویش را ارثی و خاندانی ساختند وحتی آنها را «آسمانی» جا زدند . در نتیجه افراد قبیله جابجا به محکومان و بالاخره به سربازان و فرمانبران به ویژه در جنگ و دفاع  مبدل گشتند .

در اثر جنگ های قبیلوی ی نخستین ؛ که قریب همه را اشراف قبیله ها به راه می انداختند و سوق و اداره می کردند ؛ غارتگری ها و قتل و قتال از یکسو و برده گرفتن ها و به برده گی افتادن ها از سوی دیگر پیش می آمد .

 در حالیکه طبق یافته های باستانشناسی و تاریخی ؛ نخستین اسیران جنگی اصلاً زنده نمی ماندند و قسماً هم مانند حیوانات قصابی گشته و خورده میشدند ؛ مگر رفته رفته زنده نگهداشتن آنها برای به برده گی گرفتن ؛ مبادله با اسیران خودی و خرید و فروش ...سودمند تر تشخیص گردید و همین پروسه بود که مقدمات پیدایش نظام بسیار طولانی مدت و خشن و فوق و دونِ وحشیانهء « برده گی » را  فراهم آورد .

 

روان عشیروی و قبیلوی و قومی :

به هر حال ؛ ضمن اینکه روان در هر فرد بشر به طریق منحصر به فرد تشکل می یابد یعنی روان بیشتر اساساً دارای « فردیت » است ؛ معهذا به همان پیمانه و کیفیت که یاد گیری ها و تأثر پذیری ها در پروسهء شکل گیری ی روان دارای اشتراکات باشد ؛ عناصر مشترک و همگون یعنی احساسات و عواطف مثبت و منفی مشابه در تعداد بیشتری از افراد موجودیت  پیدا میکند .

 به همین سلسله میتوان از روان های عشیروی ، قبیلوی و قومی هم سخن گفت . ولی به ویژه در کشور هایی که زمانی « جهان سوم » گفته میشدند ؛ تقریباً  ناممکن است که از روان ملی با دقت علمی سخن بگوئیم .

همزبانی در اشتراکات روانی ؛ دارای نقش اساسی می باشد و آنهم نه به آن علت که اقوام و قبایل معمولاً همزبان اند ؛ بل به سبب اینکه ساختمان مؤلفه های روانی در بشر؛  با  زبان و کلمات ( دومین سیستم علامات مخابره ـ 4) وتصاویر و مفاهیمی که با آنها درست میشود ؛ در ارتباط ارگانیک میباشد .

بدینجهت سخن گفتن از سامانه های روانی ـ زبانی هم از منطق بالایی برخوردار است . و اما « روان انترناسیونالیستی » ، روان سرتاسر بشری و تمام انسانی (هیومانیستی) ، روان « جهان ـ وطنی » و روان یونیورسالی ( کائیناتی ـ عالمی ) عجالتاً به مقیاس تمام گیتی ؛ چیز های آرمانی میباشند و جز در پیکر نادره هایی از بشریت نمیتوان به دریافت آنها توفیق داشت .

بدینگونه ما در قدمه ها و صفوف جنبش های اجتماعی اعم از راست و میانه و چپ اساساً با افراد  دارای روان های قبیلوی ـ قومی ـ زبانی سر و کار داریم .

اینکه غالباً این روان ها را لایه هایی از پرداز های مغشوش مذهب گونه هم پوشش میدهد ؛ اهمیت چندانی ندارد . برای آنکه مذهب  در اقوام و قبایلِ مردمانی مانند ما بر بنیاد های منصوص و مکتوب ؛ و تعلیمی ـ تربیتی ی توده ای استوار نبوده و در حد افواهات خیلی خیلی بدوی جا افتاده میباشد و در نتیجه چیزی فراتر از توهمات قبیلوی و قومی  بوده نمیتواند.

 ثبوت قاطع لابراتواری ی این حقیقت اعظم را « مجاهدان عظام !» و «طلبای کرام » در افغانستان ؛ برای همه بشریت به مؤکد ترین گونه ها ارمغان فرمودند و هنوز همه روزه  با  ابرام بیشتری ارمغان میفرمایند .

داعیه ها  و پرداز های ایدئولوژیک ؛ حتی به فیصدی هم قوت و کارایی ی توهمات مذهب گونه را ندارند . ادعا های « روانی شده گی »ی چیز هایی مانند ماتریالیزم  و کمونیزم و... ادعا های صرفاً سیاسی ـ آنهم به شیطانی ترین مصداق ها ـ ست .

به فرض محال ؛ اگر این «ایزم» ها میتوانستند چنان ساده «روانی» شوند ؛ اولاً نظام  و بساطی چون اتحاد جماهیر شوروی ی سوسیالیستی محال بود از هم بپاشد و ثانیاً  ؛ در پئ فروپاشی ی آن باید حوادث و رویداد های بیحد و حصر مقاومت ناپذیر و غیر قابل کنترول تداوم  می یافت  و در منفی ترین واکنش ها آثار آن در بیماری های های مشهود و گستردهء روانی میلیون ها  فرد متبارز می گشت .

عین سناریو در مورد احزاب نزدیک به صد سالهء کشور های سابقاً سوسیالیستی و غیر آن ؛ و در آخرین رده  در مورد حزب دموکراتیک خلق افغانستان  و حزبگونه های چپی  و ماوراء چپ دیگر افغانستان باید صدق میکرد .

تصور میکنم از این بیشتر اهانت به شعور خواننده است که من به توضیح واضحات بپردازم .

ولی سخن جنبش چپ ؛ حدیث دیگری است . درین گستره ؛ هزاران همچو پدیده ها و جریانات آمده اند و رفته اند . معهذا آرمانها و تحرکات جنبش چپ بشریت و منجمله جنبش چپ کشور ما خلل ناپذیر ادامه دارد . هیچ فرد و حزب و سازمان و تشکیلات و ایدئولوژی دگماتیک و التقاقی نه حق دارد و نه میتواند جنبش چپ را قباله کند و به خویش منحصر نماید . چنین چیزی ابداً ممکن و میسر نیست !

احزاب ، جبهات و دولت ها در بهترین حالات فقط میتوانند خادم جنبش چپ باشند و اینکه جنبش چپ خادم و مملوک آنها باشد ؛ جز در زیر جمجمه های بیماران خطرناک روحی مانند ستالین و هیتلر و مائوتسه دونگ  و حفیظ الله امین و پولپوت ... گنجایش پذیر نیست .

چنانکه دیده آمده ایم قریب تمامی تاریخ بشری ، فرهنگ و روان بشری « به حیث یک مقولهء عام!» عبارت است از جنبش چپ ؛ یعنی آرمانهای عدالت خواهانه ، برابری طلبانه ، برادری طلبانه ، تلاش و مبارزهء مستمر برای دفع ظلم  و ستم  و اجحاف و جنایت بشر علیه بشر .

( لطفاً فقط از همین نگاه ؛ باری کتاب هایی چون « افغانستان در مسیر تاریخ » ، همانند های آنرا مروری بفرمائید ! )

قابل تذکار جدی است که در قرون اخیر دفاع از طبیعت و قوانین و نوامیس حیات  در مأوای بی بدیل آن ـ کرهء زمین ـ هم به غایات جنبش چپ لزوماً ؛ و آنهم به گونهء فوق العاده حاد اضافه شده است .

ولی تا حدودی بدبختانه باید جداً به خاطر داشت که احساسات و عواطف و هیجانات و محرکات ..؛ و خلاصه روانشناختی ی جنبش چپ ؛ در سطح افراد و نیز گروه های اتنیکی و اجتماعی ؛ حایز اشکالات و پیچیده گی های بیحد و حدود و پیشبینی ناپذیر است .

 هم در سطح فرد و هم در سطح واحد هایی چون قوم و قبیله میتوان به وضوح دید که این یکی نسبت به آن دیگری ؛ کین توز تر و انتقامجو تر میباشد .

چنانکه در روانشناسی ی فردی ی امروز ؛ اکثراً معضلات و کمپلکس های روانی را با روانکاوی دوران کودکی ، کشف و تشخیص و تداوی مینمایند ؛ روانشناسی ی کتلوی و اجتماعی هم نیازمند روانکاوی دوران های تاریخی یا حیات هرچه پیشین آنهاست .

به احتمال اغلب یکی از علل ناکامی های متواتر و عدم ثبات پیروزی های دشوار به دست آمدهء جنبش چپ ؛ پرابلم های روانی ی شخصیت ها و دسته جاتی است که بنابر دلایل  و عوامل گوناگون در رأس و در مقامات فرماندهی و حاکمهء جنبش اخذ موقع نموده و به علت بیماری ها و آفات روانی ؛ کار ها را خراب کرده و حتی برای قوت های سنتی ی حاکمه و نیرو های دست راستی ؛ تمامی بهانه ها و دستاویز ها را  فراهم ساخته اند ؛ تا مرحلهء کاملی از جنبش را «با حق به جانبی!» قلع و قمع نموده و امواج آنرا برای زمانهای طولانی سرکوب نمایند .

اجازه دهید، بنده عجالتاً وارد ارزیابی ها و قضاوت ها از این رهگذر مشخص در مورد آنانیکه در گذشتهء نزدیک داعیه رهبری و پیشاهنگی ی جنبش چپ افغانستان را داشته اند و آنانیکه امروز حتی علاوه بر داعیه رهبری و پیشاهنگی ؛ ادعای مالکیت جنبش چپ را نیز دارند ؛ نشوم . وانگهی بسیاری حقایق درین موارد از « کفر ابلیس » هم آشکار تر و انکار ناپذیر تر است ! (5)

ولی به حکم جان ها و جانانه های بیش بهایی که چه به «دفاع» از جنبش چپ معاصر و چه به دلیل به بیراهه کشاندن و در تهلکه انداختن آن ؛ درین سرزمین ؛ قربان گشته و کماکان قربان میشود ؛ نمیتوان در مورد به طرز خارق العاده سمبولیک حفیظ الله امین ؛ ساکت بود و در عین حال ادای مطلب کرد .

درین زمینه هم اساساً سخن مستلزم «مثنوی هفتاد من کاغذ» است ؛ ولی اینجا فقط  به یک نکتهء کمتر مورد توجه قرار گرفته ؛ تمرکز می نمایم .

این هیولای یک شبه به اوج قدرت رسانیده شده شعار میداد که در افغانستان حدوداً پانزده میلیون نفری ی آن زمان ؛ کافیست تا جامعهء یک میلیون نفری ـ ولی کمونیستی که در آن اصل «از هر کس به اندازهء توانش و به هرکس به اندازهء نیازش !» عملی شود ـ وجود داشته باشد .

باز هم اهانت به شعور خواننده است که بگوئیم ؛ خود این شعار یعنی حکم اعدام 14 ملیون افغان دیگر !

همه دیدند که این صرفاً شعار میان تهی برای ارعاب و اسکات جامعه و « ضد انقلاب » نبود ؛ تحمیل و تعمیل این شعار حتی مدت ها پیش از شنیده شدن و شنوانده شدن آن آغاز گردیده بود؛ از همان سپیده دم کودتای 7 ثور!

چنانکه جناب شان بار ها و به کرات با تفاخر سیری ناپذیر از اینکه چگونه در موقع صدور حکم قتال سرداؤد و خاندانش ؛ به « صدای کریه» مخالفت از سوی کسی مواجه شده بودند؛ یاد میفرمودند ؛ بنده با اینکه میدانستم این «صدای کریه» باید صدای چه کسی باشد ، بازهم عطش تحقیقی خود را فرو نشانده بالاخره محققاً  دریافتم که آن صدای ببرک کارمل بوده است که هنوز به حساب « حزب واحد» و داشتن مقام منشی دوم در آن میتوانسته است « صدا» داشته باشد!

از اینجا تا قتل « رهبر کبیر» خویش و نهایتاً تا سرنوشت خودش ، همه هم و غم و هنر و نبوغ جناب امین گویا همین ساختن جامعهء یک میلیون نفری ی بهشتی بود و بس ! و با اطمینان کامل از دیدن چنان جامعه ای به چشمان خویش نیز طی مصاحبه با یک خانم خبرنگار غربی ابراز اطمینان فرموده بود.

اینجا اساساً روانکاوی تاریخی یک همچو آفتی مطرح میباشد .

آیا خوانندهء گرامی میان عدد 144000 اسرائیلی که در مکاشفهء یوحنای نبی در انجیل مقدس به آن راحتی آمده که در عنفوان « دوران نجات و طبعاً انتقام!» موعود از میان همه آدمیان روی زمین زنده نگهداشته میشوند و البته پسانتر در اورشلیم قدسی برای هزار سال با زاد و ولد یا بدون آن درسایهء عدل و داد عیسی مسیح و کامرانی نهایی زنده گی میکنند ؛ شباهتی نمی بیند ؟

معلوم است که باید حفیظ الله امین این فرمول را به نحوی از جایی الهام گرفته باشد . چنین فرمولی نه تنها در آثار مارکس و مدعیان گوناکون پیروی از آن نیست و حتی از آنها مستفاد شده نمیتواند بلکه در ایده های مالتوس و سایر مخالفان  رشد بیرویهء نفوس بشری نیز نمی گنجد !

در همین حال ؛ هم بر اساس تئوری های « الیناسیون» و هم طبق علوم روانشناسی ؛ « خود گم کرده گی » و تبارز ژرف ترین پدیده های روانی  در مورد کسانی مانند جناب امین ؛ خیلی سریع وعمیق اتفاق می افتد .

 به فرض اینکه وئ « مکاشفهء یوحنای نبی » یا اساساً انجیل مقدس را نخوانده ؛ در حلقه های « فراماسیونری » رفت و آمد نداشته و با تحریکات « آرماگدونی » دارای تماس نبوده باشد هم ؛ امکان اینکه چنین چیزی به طریق داستان های فولکوریک قبیلوی اوایل طفولیت بر او تلقین گردیده باشد ؛ وجود  دارد . ولی این حدس و گمان نه تنها ضرورت تحقیقات فوق العاده عمیق و دقیق درینباره  و اصولاً در بارهء سوژه ای به نام « حفیظ الله امین» را منتفی نمیسازد بلکه بر مبرمیت آن نیز تأکید دارد .( 6)

علی الوصف همه این حقایق دردناک و با اینکه جنبش چپ افغانستان همراه با سوابق و سنن هزاران ساله نمیتواند منحصر به این و آن حزب و این و آن شخصیت خوب یا  بد  داخلی و این و آن دوست  و دشمن مؤقت بیرونی  باشد ؛ و لهذا با عملکرد های نیک یا زشت آنان ؛ تعویض ماهیت نماید ؛ تجارب سخت متراکم و دراماتیک 3- 4 دههء اخیر دارای درس ها و دستاورد های استراتیژیک عظیم برای آن است که امکان تکرار و بالنتیجه میسر شدن آن برای سایر مردمان مماثل و پیشرفته تر یا عقبمانده تر ـ کم از کم در همین حجم و کیفیت غیر ممکن می باشد .

تا چهار دهه پیش نه تنها شرق و غرب برای فعالان جنبش چپ افغانستان یکسره « تابو» و معما بود بلکه حتی چیز هایی مانند سلطنت ، قدرت دولتی ؛ مذهب و روحانیت ؛ لایه ها و اقشار توده و منجمله قبایل و اقوام شیما ها و حالات طلسم گونه داشتند .

نخستین پیروزی کبیر و برگشت ناپذیر جنبش چپ افغانستان در چهل سال پیش در هم شکستن « تابو» و طلسم «سلطنت» و سپس تعویض آن به نظام جمهوری بود .

با این پیروزی توده های مردم افغانستان ؛ از مرحلهء نومیدی های روانسوز، تقیه های تصوفی و رندی های شاعرانهء مبارزه برای نجات خویش ؛ به مرحله ای پاگذاشتند که به قول شاعر برایشان باور می بخشید :

مذهب زنده دلان ؛ خواب پریشانی نیست

از همین خاک ؛ جهان دیگری ساختن است !

منجمله همین پیروزی سترگ هم ؛ ناگزیر سطح توقعات و تحرکات چپروانه را بالابرد و توأم با عوامل مغرضانهء بیرونی فجایع معینی را به بار آورد .

ولی ثمرهء قربانی های تحمیل شده بر مردمان افغانستان بدین طریق ؛ فرو پاشیدن زود هنگام « تابو» ها و طلسم های بسیار بسیار پیچیده تر و هول انگیر تر شرق و غرب یا «سوسیالیزم» و «امپریالیزم» بود .

امروز تقریباً همه لایه های توده های مردم افغانستان میدانند ، امکان دارند بدانند و نمیتوان از توسعه و تعمیق روز افزون این دانش و آگاهی جلو گرفت که در درون دژ های موسوم به سوسیالیزم ؛ حقایق از چه قرار بوده است و در میان حصار های سربه فلک کشیدهء نظام کاپیتالیستی و امپریالیستی ؛ از چه قرار ؟!!

هکذا توده های متدین افغانستان سخت میان آرمانهای آزادیخواهانه ؛ عدالت طلبانه و بهیخواهانهء خویش و تعابیر و تفاسیر خصمانه و ابلیسی ی دین بازان و مذهب فروشان و منافقان عادی و عمال ملا نمای اجنبی (و اخصاً انگلیسی) در مضیقه بودند و این پرابلم ؛ موجبات ناکامی های عظیم شان در امر استقلال و نیل به فرصت های بهره برداری از ثروت ها و نعمت های خدا دادی ی سرزمین شان و استعداد های موهبت شده در خود و فرزندان شان را به ویژه در دو قرن اخیر فراهم مینمود .

افتضاحات باور نکردنی و دراماتیک که در این راستا توسط سران و قوماندانان بی ایمان و بی شخصیت و بی کلتور و لومپن جهادی و طالبانی به بار آمد و هنوز سلسلهء آن ادامه دارد ، توده های میلیونی مردم مارا به بهترین و ژرفترین وجه ممکن از توهمات و تعارضات ایمانی و وجدانی با آرزو ها و آرمانهای شان به در کرده است و بیرون می آورد .

پیامد های این تجارب بیحد عظیم است و موجب آن میگردد که توده ها در زمینه ؛ به معانی ی درس های تاریخی علامه سید جمال الدین افغانی عمیقاً پئ ببرند و زمام امور دینی و عبادی خویش را از چنگ مشتی « علمای سوء» به در آورده و به احیای صدق و صفا و عدل و تقوای راستین اسلامی و انسانی قیام نمایند .

تبعات این رستاخیز ؛ خیلی زود سر منشاء معلوم الحال افساد و التباس اسلام را در منطقه فرا خواهد گرفت و بازارهای دین فروشی و جهاد فروشی در آن را تخته خواهد کرد و سر انجام در مجموع « جهان اسلام » پرتو افگن خواهد شد . 

   میتوان این فهرست را ادامه داد و مخصوصاً تحلیل و تحقیق اثباتی درین استقامت ها مستلزم نگارش کتب و تدارک آثار علمی و مستند و هنری دراز دامنی است .

 بنده شخصاً ایمان خلل ناپذیر دارم که همه اینها در دست انجام است و حسب مقتضیات زمان های آینده انجام شده میرود .

افغانستان و توده های مردم آن ؛ دیگر آن نیست که در دهه های اخیر کرملین نشینان ، کاخ سفید نشینان ، رجاله های غربی ، نمرود ها و فرعون های عربی و پاکی و پکنی ..و نوکران به اصطلاح روشنفکر و اجیران جنگی ی ایشان ؛ می پنداشتند و در اوایل خیلی ها حق هم داشتند!!!

افغانستان در بدل قربانی های فراوان و آسیب های بیحد و حصر ، شکست های متواتر که در برابر زور و قلدوری و ابلیسی متحمل گردیده ؛ چیز های ارزشمند فوق العاده ای نیز به دست آورده که هم در حکم عظیمترین پیروزی های استراتیژیک است و هم زمینه ساز اینکه در آینده های نه چندان دور؛ این قلب تپندهء بر اعظم بزرگ آسیا « نبض » آنرا به شور آورد و حرف اول را در منطقه و جهان بزند!

 

 مبارک باد آن جامه که اندر رزم پوشندش

گوارا باد آن باده که اندر فتح نوشندش

                                 شما را باده و جامه گوارا و مبارک باد!

 

________________________________________

 

آویزه ها :

1ـ دو ترجمه از کتاب وزین رابرت درایفوس که دستاورد بزرگ جنبش چپ جهانی است ؛ وجود دارد . لینک اولی در آریایی :

http://www.ariaye.com/etlaat/matlab.html

لینک دیگر در ویبلاک پر غنای عزیز آریانفر :

http://www.arianfar.com/books/2010092710.pdf

2ـ سخت گیری و تعصب خامی است   در جنینی ؛ کار خون آشامی است ( مولانای بلخی)

3ـ منظور کلینر شهیدی است که در شاهراه سالنگ حین حادثهء شومی پیکر خود را سپر ساخت و جان راکبان مسافر بر مربوط را نجات داد . « قبر کلینر» در سالنگ اکنون زیارت گاه خاص و عام است .

4ـ نخستین سیستم علامات مخابره میان موجودات حیه ؛ همان آوا ها و لغات مستعمل میان آنان در جنگل ها و ابحار است ؛ بشر اولیه هم مدت مدیدی مجبور بود توسط همین سیستم افهام و تفهیم کند و بسیار به تأنی بالاخره طئ ده ها هزار سال و هزاران نسل قادر گشت دومین سیستم علامات را که شامل ادات و ابزار گوناگون زبانهای بشری است ؛ پدید آورد و تکامل بخشد .

5ـ در عوض لطفاً بیوگرافی هایی از آنان را از یک منبع ثالث مورد مطالعه و مقایسه قرار دهید :

http://www.bbc.co.uk/persian/afghanistan/2009/12/091222_a-jadi-6th-profile-amin.shtml

6ـ منجمله این مطلب تحقیقی خواندنی و برای ادامه نمونهء خوبی است :

http://www.zendagi.com/new_page_523.htm


January 9th, 2011


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
گزیده مقالات